کوچه

ساخت وبلاگ
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهارانکز سنگ گریه خیزد روز وداع یارانهر کو شراب فرقت روزی چشیده باشدداند که سخت باشد قطع امیدوارانبا ساربان بگویید احوال آب چشممتا بر شتر نبندد محمل به روز بارانبگذاشتند ما را در دیده آب حسرتگریان چو در قیامت چشم گناهکارانای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمداز بس که دیر ماندی چون شام روزه دارانچندین که برشمردم از ماجرای عشقتاندوه دل نگفتم الا یک از هزارانسعدی به روزگاران مهری نشسته در دلبیرون نمی‌توان کرد الا به روزگارانچندت کنم حکایت شرح این قدر کفایتباقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران#سعدی کوچه...
ما را در سایت کوچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ganjinehyeadab بازدید : 76 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 21:30

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرابی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرانوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدیسنگ‌دل این زودتر می‌خواستی حالا چراعمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیستمن که یک امروز مهمان توام فردا چرانازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایمدیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چراوه که با این عمرهای کوته بی‌اعتباراین همه غافل شدن از چون منی شیدا چراشور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بودای لب شیرین جواب تلخ سربالا چراای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفتاین‌قدر با بخت خواب‌آلود من لالا چراآسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کنددر شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرادر خزان هجر گل ای بلبل طبع حزینخامشی شرط وفاداری بود غوغا چراشهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفراین سفر راه قیامت می‌روی تنهاچراشهریار کوچه...
ما را در سایت کوچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ganjinehyeadab بازدید : 71 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 21:30

* تو نیستی که ببینی*.تو نیستی که ببینیچگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری‌ست!چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست!چگونه جای تو در جان زندگی سبز است!*هنوز پنجره باز است.تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری.درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌هابه آن ترنم شیرین، به آن تبسم مهربه آن نگاهِ پُر از آفتاب، می‌نگرند.*تمام گنجشکانکه درنبودن تومرا به باد ملامت گرفته‌اند؛تو را به نام صدا می‌کنند!هنوز نقش تو را از فراز ِ گنبد ِ کاجکنار باغچه،زیر درخت‌ها،لب حوضدرون ِ آینه‌ی پاک آب می‌نگرند*تو نیستی که ببینی، چگونه پیچیده‌ستطنین ِ شعر ِنگاه تو در ترانه‌ی من.تو نیستی که ببینی، چگونه می‌گرددنسیم روح تو در باغ ِ بی‌جوانه‌ی من.*چه نیمه شب‌ها، کز پاره‌های ابر سپیدبه روی لوح سپهرتو را، چنان‌که دلم خواسته‌ست، ساخته‌ام!چه نیمه شب‌ها -وقتی که ابر بازیگرهزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویربه چشم هم‌زدنیمیان آن همه صورت، تو را شناخته‌ام!*به خواب می‌ماند،تنها، به خواب می‌ماندچراغ، آینه، دیوار، بی تو غمگینندتو نیستی که ببینیچگونه با دیواربه مهربانی یک دوست، از تو می‌گویمتو نیستی که ببینی چگونه از دیوارجواب می‌شنوم.*تو نیستی که ببینی، چگونه، دور از توبه روی هرچه دراین خانه استغبار سربی ِ اندوه، بال گسترده‌ستتو نیستی که ببینی، دل رمیده‌ی منبه‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده‌ست..غروب‌های غریبدر این رواق نیازپرنده‌ی ساکت و غمگین،ستاره‌ی بیمارستدو چشم خسته‌ی مندر این امید عبثدو شمع سوخته جان ِ همیشه بیدارستتو نیستی که ببینی!.#فریدون_مشیریاز دفتر: #از_خاموشی کوچه...
ما را در سایت کوچه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ganjinehyeadab بازدید : 61 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 21:30