بگذار تا بگرییم چون ابر در بهارانکز سنگ گریه خیزد روز وداع یارانهر کو شراب فرقت روزی چشیده باشدداند که سخت باشد قطع امیدوارانبا ساربان بگویید احوال آب چشممتا بر شتر نبندد محمل به روز بارانبگذاشتند ما را در دیده آب حسرتگریان چو در قیامت چشم گناهکارانای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمداز بس که دیر ماندی چون شام روزه دارانچندین که برشمردم از ماجرای عشقتاندوه دل نگفتم الا یک از هزارانسعدی به روزگاران مهری نشسته در دلبیرون نمیتوان کرد الا به روزگارانچندت کنم حکایت شرح این قدر کفایتباقی نمیتوان گفت الا به غمگساران#سعدی کوچه...
ما را در سایت کوچه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ganjinehyeadab بازدید : 76 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 21:30